آیت الله سید صادق شیرازی می گوید: جناب سید جواد یزدی ـ یکی از فضلای یزد ـ برایم گفت: پیرمردی زرتشتی مرتب نزد ما می آمد ودرباره موضوعات گوناگون به گفتگو می پرداخت. روزی به او گفتم: مسلمان نمی شوی؟ گفت: نه. گفتم: چرا؟ گفت: چون در دین خود چیز بدی ندیده ام. سید جواد یزدی می گفت: در یکی از جلسات این پیرمرد زرتشتی گفت: من امام حسین شما را دوست دارم و در مجالس ایشان شرکت می کنم و می گریم. همچنین امام شما، امام رضا علیه السلام را دوست دارم. همیشه دوست داشتم به زیارت ایشان بروم، به خصوص زمانی که ماشین ها را در خیابان های شهر می دیدم که زائران را به مشهد می برند. یک روز ماشینی را دیدم که در آن افرادی بودند که آنها را نمی شناختم وقصد رفتن به مشهد را داشتند. جلو رفتم وگفتم: می خواهم بروم مشهد، توی ماشینتان برای من هم جا هست؟ گفتند: بله، بفرما. سوار شدم وبا آنها به مشهد رفتم. وقتی مقابل حرم مطهر امام رضا علیه السلام قرار گرفتم بغض گلویم را گرفت وناخودآگاه اشک از دیدگانم روان شد واز شادی در پوست خود نمی گنجیدم. از آن جا که به نظر مسلمانان نجس بودم، نمی خواستم وارد حرم شوم. اما تاب نیاوردم وتصمیم گرفتم جورابی بخرم وبا جوراب وارد صحن شوم تا نجس نشود. همین کار را کردم وبسیار گریستم تا راحت شدم واحساس آرامش وسبکی خاصی کردم. دیدم مردم دور ضریح مطهر آقا می گردند وبه آن دست می کشند. با خودم گفتم: باید من هم به آن دست بکشم. از صحن بیرون رفتم واز یکی از مغازه ها دست کش خریدم. وقتی دست کش ها را پوشیدم وبه ضریح آقا دست کشیدم احساس شادمانی وسبکی ام دوچندان شد ودر کل عمرم مثل آن روز شاد وسرخوش نبودم.
سید جواد یزدی می گفت: مدتی این پیرمرد زرتشتی را ندیدم. پس از آن فرزندانش نزد من آمدند وگفتند: پدرمان دیروز عمرش را به شما داد وپیش از مرگ به ما گفت: وقتی مُردم با جنازه ام هیچ کار نداشته باشید. فقط بروید پیش سید جواد یزدی وبه او بگویید هر کاری می خواهی با این جنازه بکن.
به نقل از www.nekoonam.parsiblog.com
کلیدواژه ها:
[ سه شنبه 92/1/6 ] [ 12:34 عصر ] [ سیده فاطمه موسوی (81) ]
|
||